چند روز پیش با چندتا از دوستان زمان مدرسه دور هم جمع شده و بودیم یکجایی از حرفها، بحث به موضوع رژیم و اضافه وزن و … کشیده شد (عین بحثهای دخترونه 🙂 )!
یکی از بچه ها که نسبت به بقیه کاملا روی فرم بود یک جمله خیلی جالبی گفت! گفت “من همیشه یک وزنه (ترازو) زیر بغلمه و همش دارم خودم رو وزن میکنم”؛ خب این بخشش یک مقداری به نظر لوس میومد اما وقتی بحث ادامه پیدا کرد نکته ی خیلی جالبی بود. چی؟ اینکه گفت “خب اگه مثلا دو ماه خودم رو وزن نکنم و ۵ کیلو چاق بشم چی؟ میدونی باید چقدر زحمت بکشم تا دوباره برگردم سر وزن ایده ال؟ اما اینجوری تا مثلا نیم کیلو هم بالا و پایین میشم سریع اصلاحش میکنم و مثلا ۲-۳ روز ملاحظه غذا خوردنم و فعالیت بدنیم رو میکنم و تموم! همه چی برمیگرده به شرایط عادی؛”
جدی جدی خیلی نکته مهمی بود! بطور طبیعی اصلاحات جزیی خیلی خیلی راحتتر از اصلاحات اساسی هستند. حالا شما یک تیم و یا یک سازمان رو در نظر بگیر! اگر مثلا تا شما با یک رفتار غلط یا یک مشکل حتی جزئی مواجه میشی بیای و برای اصلاحش یک کاری بکنی، اصولا خیلی راحتتر به نتیجه میرسی تا وقتی که اون رفتار یا اون مشکل تبدیل به یک عادت شده و حالا باید بیای و با کلی انرژی و دردسر یک فکری به حال اصلاحش بکنی!
توی چند تا نوشته قبلی به موضوع ارزیابی دوره ای و … اشاره کرده بودم و جالب این بود که اون هم به چاقی و اضافه وزن ربط داشت اما با این مطلب بیشتر دارم روی “سنجش مستمر” تاکید میکنم. منظورم اینه که شما توی تیم یا سازمانت نیای و سالی یکبار ارزیابی انجام بدی و حالا تازه بعدش براساس نتایج اون ارزیابی بیای برای اصلاح مشکلات اقدام تعریف کنی و ادامه ماجرا! بلکه باید بتونی مکانیزمی رو پیاده سازی کنی که عملا بصورت پخش زنده داره اوضاع را بهت نشون میده؛ نسخه راحتترش اینکه به جای سالی یکدفعه فرض کن که بصورت هفتگی و ماهانه و فصلی و … هی داری ارزیابی انجام میدی (در سطوح مختلف)، خب طبیعتا اینجوری اگر توی ارزیابی این هفته به یک نتیجه ای برسی که توی هفته قبلی نبوده یعنی موضوع خیلی جدیده و الان خیلی راحت میتونی اصلاح/رفعش کنی!
اگر دوست داشتین میتونید اون مطلب قبلی رو هم که گفتم از لینک زیر بخونید: