از قدیم، یکی از فعالیتهای ثابت من و همسرم توی سفرهای خارج از ایران، سینما رفتن بود و هست! همیشه تجربه اینکه بتونم فیلم خارجی رو همزمان با بقیه دنیا و اونم توی خود سینما ببینم برام جالب بود 🙂 خیلی سال پیش، یکی از فیلمهایی که توی سینما دیدیم، فیلم Sully: Miracle on the Hudson (سالی: معجزه در هادسن) با موضوع یک سانحه هوایی توی آمریکا و یک آقایی به اسم “سالی” با بازی “تام هنکس” در نقش اول و به عنوان خلبان اون پرواز بود. داستان فیلم بر اساس یک رویداد واقعی هستش و کارگردانش هم کلینت ایستوود معروف بود.
چون خیلی سال از فیلم گذشته دیگه اسپویل حساب نمیشه و اگه قرار بود ببینید، دیگه تا الان دیده بودین، برای همین خلاصهاش رو میگم. 😉 ماجرا از این قرار بود که خلبان در حین پرواز متوجه یک مشکل فنی میشه و عملا هواپیمای مسافری با کلی مسافر در وضعیت سقوط قرار میگیره! خلبان هم این وسط خیلی سریع یک حساب و کتابی میکنه و تصمیم میگیره که هواپیما رو توی آب و خب رودخونه هادسون (Hudson) فرود بیاره و امیدوار باشه که بالاخره نیروهایی امدادی و غیره میرسن و نجاتشون میدن؛ خب در حقیقت هم همین اتفاق میافته و هواپیما توی آب فرود میاد و اتفاق خیلی خاصی هم نمیافته و همه مسافرها هم نجات پیدا میکنن؛ البته که خیلی از مسافرها در اثر اون فرود اضطراری یک مقداری آسیبدیدگی جزئی داشتن اما خب این سانحه تلفات خاصی نداشته و در ظاهر همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه و آقای خلبان هم که طبیعتا فاز قهرمان برداشته بود و سرحال!
اما خب از اونجاییکه داریم در رابطه با آمریکا و شرکتهای بیمه و … صحبت میکنیم، یکهو این وسط این بحث پیش اومد که آقا، اصلا این جناب خلبان برای چی هواپیما رو توی رودخونه فرود اورده و مثلا نرفته فلان فرودگاه و فرود اضطراری رو اونجا انجام نداده؟ حالا درسته که از مسافرها کسی چیزیش نشده اما خب هواپیما که غرق شده و اگه میرفت یک فرودگاه دیگه، هواپیما هم سالم میموند و اینجوری کلی به ما خسارت زده و … خلاصه موضوع به جای اینکه بره به سمت تقدیر و تشکر از خلبان، تازه تبدیل شد به دادگاه و شکایت و … طلبکار شدن شرکتهای بیمه و … از خلبان!
هیچی دیگه، دادگاه تشکیل شد و برو و بیا و کلی پرونده و مستندات و این وکیل یک چیزی بگو و اون وکیل یک چیزی بگو و … سرتون رو درد نیارم، آخرش اینجوری شد که شرکت بیمه و اصطلاحا طرف شاکی یکسری کارشناس هم اوردن و با مستندات و شبیهسازی اثبات کردن که آره، حالا درسته لب مرزی، اما خلبان زمان داشته که بره به سمت فلان فرودگاه و اونجا فرود اضطراری انجام بده! خلاصه که خلبان نه تنها تشویق نشد، تازه داشت محکوم هم میشد که تصمیم اشتباه گرفته و کمکاری کرده و …
اما آخرش چی شد؟ جناب خلبان یکهو از فاز غمگین و افسرده دراومد و توی یکی از جلسات آخر دادگاه به ذهنش رسید که یکجوری مسیر رای و تصمیمگیری دادگاه رو تغییر بده؛ حالا چه جوری؟ با طرح یک سئوال ساده از اون تیم کارشناسی که کار شبیهسازی و … رو انجام داده بودن و ثابت کرده بودن که این اشتباه کرده؛ حالا سئوال چی بود؟ هیچی، گفت آقا، راستکی جواب بدین و ببینیم این تیم خلبانها و کارشناسهای شما همون دفعه اول که نشستن پشت این دستگاه شبیهساز کامپیوتری، همون مستقیم رفتن به سمت اون فرودگاه و موفقیتآمیز فرود اومدن؟ جواب چی بود؟ احتمالا میتونید حدس بزنید که جواب منفی بود. بعد پرسید خب پس اگه دفعه اول سقوط کردن، بالاخره بعد از چندبار تونستن توی این شبیهسازی موفق بشن؟ حقیقتش عددی که توی فیلم گفته شد رو یادم نمیاد، اما یک چیزی مثلا توی مایههای بعد از ۱۰-۱۵ بار یا بیشتر!
خب بعد چی شد؟ هیچی دیگه، این آقای “سالی” برگشت و گفت آقا گرفتین مارو؟ کلی کارشناس اوردین که تازه توی محیط شبیهسازی که عملا هیچ ریسک جانی و مالی و … نداره و بدون هیچگونه استرس و نگرانی، ۱۰ دفعه هواپیما رو به باد دادن تا بالاخره تونستن فرود بیان! اونم تازه قبلش نشستن و جلسه گذاشتن و سر فرصت انواع گزینههای فرود رو بررسی کردن و … حالا اونوقت من روی آسمون و در حال سقوط و نگران جون خودم و کلی آدم دیگه، در کسری از ثانیه و به کمک اون همه تجربیات قبلیم، تصمیم گرفتم و به بهترین شکل هم اجراش کردم و حالا شما طلبکار هم شدین؟ اصلا شما در جایگاهی نیستین که بتونید تصمیم من رو قضاوت کنید. من کلا یکبار توی اون موقعیت بودم و اینهایی که الان دارین به عنوان متخصص و کارشناس بهشون ارجاع میدین، ۱۰ دفعه تصمیمات مختلف رو گرفتن و اجرا کردن و شکست خوردن و نتیجه رو دیدن و دوباره یک گزینه دیگه رو امتحان کردن، تا بالاخره رسیدن به یک راهحلی که جواب بده!
هیچی دیگه، ورق برگشت و دست و هورا و … گفتن خب آره راست میگی و به همین حد که اون موفقیت رو براش زهرمار کرده بودن رضایت دادن و دیگه موضوع شکایت و غرامت و … منتفی شد. فیلم هم که طبیعتا بعد از این ماجراها تموم شد 😀
حالا این همه روضه رو خوندم که چی بگم؟ چیز خیلی خاصی که نبود، کلا میخواستم که یک تلنگری به خودم و شماهایی که دارین اینرو میخونید بزنم و بگم آقا، خانم، زندگی هم مثل همین ماجرای آقای خلبان هستش و ما هر روز و هر لحظه، داریم تصمیماتی رو میگیریم که برای اولین بار توی موقعیتش قرار گرفتیم. قبلا براش کلی فکر نکردیم، کلی تمرین نکردیم و مسیرش رو ۱۰ بار نرفتیم و برگردیم و مسیر رو دوباره از اول امتحان کنیم. البته که این فقط شما نیستین و اطرافیانتون هم با همین قاعده دارن زندگی رو تجربه میکنن!
اینقدر به خودتون و دیگران سخت نگیرین؛ اگه امروز برمیگردین و تصمیم چندماه پیش و چندسال پیشتون رو قضاوت میکنید و به خودتون بد و بیراه میگین که چرا این تصمیم رو گرفتم، یکبار دیگه به این روضههایی که خوندم و ماجرای این فیلم فکر کنید. باور کنید که اون تصمیم مال اون موقع بوده، مال اون شرایط بوده و نمیتونید الان و بعد از ۱۰۰ بار مرور کردن شرایط و تجربه کردن کلی اتفاق بعد از اون تصمیم، برگردین و بگین اشتباه کردم و باید یکجور دیگهای تصمیم میگرفتم. اینکه از گذشته درس بگیریم و گذر زمان کمک بکنه که در موارد بعدی تصمیمات بهتری بگیریم که خیلی هم خوبه، اما من دارم راجع به سرزنش کردن و غصه خوردن و ناراحتی و … حرف میزنم.
من جملات شبیه به این که مثلا ۲۰ سال پیش باید با فلانی یک جور دیگه رفتار میکردم (حالیش میکردم ;))؛ یا اونسری که فلان اتفاق افتاد (حالا ماجرا مال ۱۰ سال پیش بوده) باید فلان کار رو میکردم رو، بارها و بارها از آدمهای دور و برم شنیدم. اینکه هر روز توی ذهنمون درگیر این تحلیلها باشیم، چیزی جز فرسایشی شدن زندگی برامون به همراه نداره! دوباره تاکید کنم، قرار نیست که همینجوری هردمبیل تصمیم بگیریم و زندگی کنیم و بعدش هم که گند زدیم به زندگی خودمون یا اعصاب و روان دیگران بازی کردیم، بیایم و خیلی خونسرد بگیم خب نمیدونستم و … بلکه قراره در لحظه تمام تلاشمون رو بکنیم که بهترین تصمیم رو بگیریم، تاثیر تصمیمون روی دیگران رو هم در نظر بگیریم و فرض رو بر این بزاریم که این بهترین تصمیم و کاری هست که الان و در همین لحظه میتونیم بکنیم و تلاشمون رو هم بکنیم که به بهترین شکل ممکن اجراش بدیم. اما دیگه بعدش رو رها کنیم و هرچند وقت یکبار نیایم و اگه نتیجه خیلی هم جذاب نشده بود، خودمون رو سرزنش کنیم و برای خودمون ناراحتی و فشار و غصه ایجاد کنیم. مرور گذشته برای درس گرفتن و پیشرفت، با پذیرش این نکته که اون تصمیم برای اون موقع بهترین تصمیم بوده خیلی هم لازم و مفیده.
همین دیگه! خلاصهاش اینکه به خودتون خیلی گیر ندین، دیگران رو راحت ببخشین، فرصت و هیجان زندگی رو با حسرت و گیر کردن توی گذشته از دست ندین 🙂