امروز که دارم این نوشته رو مینویسم نزدیک به چهل روز هست که کالبد فیزیکی مهدی عزیز در بین ما نیست 😥 برای اونهایی که نمیدونن، مهدی نعمتاللهی باجناق عزیز من بود که در بامداد روز پنجشنبه هفتم اسفند، برابر با روز پدر، بعد از تحمل یک دوره بیماری سرطان، تجربه دنیای بعد از مرگش رو آغاز کرد و ما رو توی این دنیا تنها گذاشت.
حتما که از مهدی خیلی میتونم بنویسم اما خب نه جاش اینجاست و نه طولانی شدنش به صلاح! در حقیقت این نوشته یک نوشته کاملا شخصیه اما خب فکر میکنم که تا اینرو نمینوشتم دستم به نوشتن برای مطلب دیگهای نمیرفت. اگر دوست داشتین، یکسری ویدیو هست که دوستان و اطرافیان درباره مهدی تولید کردن و میتونید از توی این لینک ببینیدشون!
خیلی سال پیش یک فیلمی میدیدم که یکی از نقشهای اصلی فیلم بعد از مرگ یکی دیگه از کاراکترها جمله جالبی گفت که “اون حالا جزو افرادیه که راز دنیای بعد از مرگ رو میدونه!” و خب مهدیِ ما هم الان جزو همون گروه قرار گرفته؛ همونهایی که بالاخره خودشون تجربه کردن بعد از مرگ چی میشه! (متاسفانه یا خوشبختانه خیلی با این دوستان نقلکننده تجربیات نزدیک به مرگ ارتباط برقرار نمیکنم و به نظرم تجربه نزدیکش قرار نیست لزوما با خودش یکی باشه!)
چندین هفته طول کشید تا بتونم این نوشته رو شروع کنم و برام خیلی جالبه که این نوشته رو دارم دقیقا بعد از نوشته قبلی (اون چیه که تو رو … “تو” میکنه؟) و در رابطه با مهدی مینویسم. بخش جالبش اینه که مهدی یک لیست بالابلند از اون چیزهایی رو داشت که مهدی رو مهدی میکرد و فقط میتونم بگم چه حیف که بیشتر در بین ما نموند.
نمیدونم در رابطه با نوشته روی سنگ قبر استاد داوود رشیدی چیزی به گوشتون خورده یا نه، اما یک نوشته خیلی ساده است (البته به گفته خودشون – در زمانیکه در قید حیات بودن – ایده گرفته شده از سزار بوده) که میگه “آمدم، دیدم و رفتم”.
حالا این وسط اینو برای چی گفتم؟ خب راستش فکر میکنم دوره زندگی عموم ما همینجوریه و به همین سه تا فعل خلاصه میشه! بدون اختیار خاصی به دنیا میایم، در طول زندگیمون هم که اصولا نظارهگر هستیم و آخر سر هم که بدون اختیار از دنیا میریم. اما یکی از اون ویژگیهای اصلی که مهدی رو مهدی میکرد این بود که فقط نظارهگر نبود. بزارین اینجوری بگم که مثلا هروقت یکی از من پرسیده که هدفت توی زندگی چیه؟ شاید خیلی کلیشهای بهش گفتم، میخوام دنیا رو جای بهتری برای زندگی کنم. اینکه دنیای قبل و بعد از من یک فرق مثبتی کرده باشه؛ اما خب راستش اگر گیر بده و بپرسه خب براش چه کاری کردی یا داری میکنی؟ در حقیقت خیلی جواب درست و حسابی براش ندارم. اما خب مهدی همیشه حواسش به دور و برش بود و یک لیست طولانی هم از چیزهایی که فکر میکرد باید تغییر کنه داشت و جدی جدی هم داشت برای تغییرشون تلاش میکرد، اما دوباره باید بگم چه حیف که فرصتش کوتاه بود 🙁
شاید بد نباشه چندتا از کارهاش رو اینجا برای شما مرور کنم. اتفاقا برای من این ۲-۳ هفته عید و تعطیلاتش بدجوری به مهدی و ایدههایی که داشت گره خورده؛ از برنامه شادپیمایی شب عید گرفته تا ایده روز شکرگزاری!
مهدی میگفت که شادی شب عید و رسوماتش باید جدی گرفته بشه و اتفاقا توی کشور خیلی به این شادی و … بها داده نمیشه؛ برای همین چندسال پیش با کلی برو و بیا و هماهنگی (که خب تخصصش بود!) و مجوز و …. یک عالمه آدم رو برای یک مراسمی که اسمش رو گذاشته بود شادپیمایی نوروزی دور هم جمع کرد و به نوعی یک کارناوال نوروزی شب عید توی محله قیطریه راه انداخت. جمعی از نوازندههای دورهگرد توی خیابون که باهاشون از چندین هفته قبلش هماهنگ کرده بود تا دوست و آشنا و …
یا مثلا از خیلی سال قبل میگفت که لازمه بابت داشتههامون و حتی اتفاقات کوچیکی که برامون میافته شکرگزار باشیم و این باید جزئی از روتین روزمرهامون باشه، تا دوباره از بازگشت انرژیش استفاده کنیم. اما خب برای اینکه خیلی رسمی نعمتها و اتفاقاتی که برامون افتاده رو مرور کنیم، آخرین جمعه سال رو بهش تخصیص داده بود و هرکسی که دوست داشت میتونست توی خونهاشون جمع بشه و توی یک شکرگزاری دستهجمعی همراهی کنه 🙂 این پایین یکی از شکرگزاریهای سال ۹۸ مهدی رو میزارم که با جنبههای دیگهاش هم آشنا بشین…
به آقای ضیغمی،
صاحبِ خانه کتاب امیر گفتم،
قصد برگزاری جلسه ی کتاب خوانی دارم،
گفتم که قصد دارم کتاب امیل را به صورت گروهی بخوانیم.چراغ سبز نشان داد.
دعوت های من به جایی نرسید.
روز شنبه ۲۹ تیر،
ساعت ۱۸،
توی خانه ی کتاب امیر نشسته بودم،
منتظر مهمان های خیالی،
من عادت دارم،
فضای خالی را تحمل کنم و امید را نگه دارم،
یک نفر غریبه آمد رو به روی ام نشست،
و بعد یک نفر دیگر.و جلسات امیل خوانی،
این گونه شروع شد،
با سه نفر،
و هفت ماه تداوم پیدا کرد،
با پنج نفر،
بیست و شش جلسه،
صد و پنجاه صفحه از کتاب امیل را خواندیم،
و یک گروه محلی دوستانه را ایجاد و نگه داری کردیم.
این فرصت برای خواندن و ارتباط، دومین سپاس گزاری من بابت سال ۹۸ است.
تاکید همیشگیش روی انسان بودن و درست زندگی کردن هم که دیگه جای توضیح نداره! به عنوان یک فارغالتحصیل دانشگاه صنعتی شریف و شبکه ارتباطی خیلی قوی، همیشه اولویتش همین درستی بود تا درآمد و پول و سمت و …؛ بعد از کلی تلاش و پیگیری بالاخره تونسته بود یک راهی برای انتقال این دغدغهاش به نسلهای بعدی هم پیدا کنه اما خب چه حیف که نشد خیلی طولانی باشه!
ارتباط با انسان ها،
و معلمی،
برای من یک دنیا ارزش دارد.اما تعلیم چیزهایی که مربوط به انسان بودن ما است،
بیش از تعلیم دانش،
من را جذب می کند،
تعلیم چیزهایی که مربوط به متن زندگی است،
بیش از تعلیم نظری،
من را جذب می کند.بعد از هفت سال انتظار،
وقتی آقای ناظمی و نوروزی،
به من فرصت دادند که،
درباره ی انسان بودن،
و درباره ی زندگی،
با بچه ها حرف بزنم،
مثل این بود که،
دریچه ای را به دنیای مورد علاقه ام باز کردند.پنجمین سپاس گزاری سال ۹۸، برای فرصت ای است که در دبیرستان ارشاد، برای تدریس تفکر و مهارت های زندگی به من داده شد.
مهدی، استاد ارتباطات بود و جمع کردن آدمهایی که بالاخره یک نقطه مشترکی توشون پیدا میشه. از برگزاری جلسات تفسیر قرآن هفتگی به مدت نزدیک به بیست سال گرفته، تا تشکیل گروه پدران برای به اشتراکگذاری دغدغههاشون و یادگیریشون در کنار هم و یا تشکیل گروه خیریه و پروژههای مرتبط باهاش و …؛
مهدی خیلی زود و ناباورانه از بین ما رفت. اما واقعیت اینه که چیزهای زیادی برامون به یادگار گذاشته تا بتونیم حالا حالاها یادش کنیم و بابت همین مدت کوتاهِ در کنارش بودن هم شکرگزار باشیم. توی چندتا نوشته قبلتر راجع به جواب سئوالی که از کیانو ریوز (بازیگر) درباره اینکه “وقتی میمیریم چی میشه؟” پرسیده میشه نوشته بودم، اینکه در جواب میگه “میدونم اونهایی که عاشقمون هستند (دوستمون دارن) دلشون برامون تنگ میشه!” و خلاصه اینکه آقا مهدی ما الان درگیر همین دلتنگی هستیم 😥 (لینک به نوشتهای که الان گفتم: وقتی میمیریم چی میشه؟)
دیدگاهها
خواندم و گریستم و درد فقدان چنین فردی را عمیقا درک کردم. روانشان شاد.